این طلبه جوان به چه چیزی فکر میکند؟
ساعت دوازده شب، طلبه ای جوان در حیاط خلوت و ساکت فیضیه تنها بر روی پله ای نشسته است نباید سن و سال زیادی داشته باشد موهای صورتش کامل نشده است ،بنظر خیلی دمغ است حتی گوشی همراه هم در دست ندارد که این روزها جای تسبیح را در دست طلبه ها گرفته است، گربه ای از کنار او میگذرد اما او حوصله ندارد به گربه اعتنا کند .بنظر عمیقا از مسئله ای ناراحت است و در اعماق آن مسئله غوطه ور است اما او به چه چیزی فکر میکند؟
1-شاید او از طلبه هایی است که به مسائل اخلاقی اهمیت میدهد وامروز در جمع عده ای از طلبه ها حاضر بوده است و آنها پشت سر یکی از علما صحبت کرده اند واین طلبه شدیدا ناراحت شده است اما کاری نتوانسته است انجام دهد شاید او از اینکه غیبت درمیان برخی از طلبه ها عادی شده است ناراحت است ،شاید هم ناراحتی او از این جهت است که گناه غیبت در سلوک معنوی او تاثیر منفی داشته باشد ،زیرا او اخلاق ومعنویت حوزه را بیشتر از هرچیز دوست داشت و اصلا برای همان به حوزه آمده است او مدتها دنبال استاد اخلاق بوده است اما هنوز پیدا نکرده وکمی ناامید شده است از برخی از اساتید شنیده بود که باید بجای اینکه دنبال استاد باشد باید خود را بسازد تابا عنایت الهی استاد سراغ او بیاید واین روال را درپیش گرفته است،او حتی سعی میکند کارهای مکروه را انجام ندهد و کارهای مباح را با نیت الهی تبدیل به عبادت کند او مدتهاست که سعی کرده کوچکترین خطایی انجام ندهد اما شنیدن غیبت امروز او را سخت ناراحت کرده است.
2-شاید او نگرشهای تبلیغی دارد و فعالیتهای فرهنگی را دنبال میکند، تازه از سفرهای راهیان نور آمده است بیشتر از چهل روز در اردوگاهی مستقر بود آنجا نماز جماعت میخواند وبرای زائران راوی گری میکرد البته سنش بگونه ای نیست که جنگ را درک کرده باشد اما دوره هایی را گذرانده بود و بعضا در حد حوصله اش چندکتاب درباره دفاع مقدس خوانده است یک نفر از جانبازان دفاع مقدس وقتی راوی گری اورا شنیده بود به او گفته بود که چرا جنگ را تحریف میکنید؟اما او برای خود استدلالهای داشت،البته حجم بالای این کارها ،کمی اورا نسبت به درسهایش کم اعتنا کرده بود،سه ماه تابستان ،ایام محرم،دهه اخر صفر،ایام دهه فجر و ایام اسفندماه روزهایی بود که او برنامه اجرا میکرد ،دوستان او توانسته بودند مقاطع تحصیلی بالاتری را طی کنند،هرکدام در زمینه ای صاحب نظر شوند اما او میگفت درس میخوانیم که همین کارها را انجام دهیم حتی کارهای اجرایی وبعضا هیجانی حوصله ای بجا نگذاشته بود تا او مطالعات خود را دنبال کند.اما امروز اطلاعیه ای یک کنفرانس علمی را دیده بود که اسم یکی از دوستانش در آن بعنوان سخنران درج شده بود،آنها در یک سال باهم وارد حوزه شده بودند دوستش عمده وقت خود را مشغول درس بود وبعضی مواقع هم سفر تبلیغی میکرد،فاصله علمی و شان اجتماعی آنها تفاوت زیادی پیدا کرده واو را وادار به فکر کرده بود اما آیا دیر شده بود؟
3-شاید همبحث او آقازاده یکی از روحانیان بلند پایه قم است و بعد از مدتها دوستش او را برای شام به خانه شان دعوت کرده ،اما این طلبه از دیدن زندگی آنها متحیر شده است،خانه بسیار وسیع در بهترین نقطه شهر با اتاقهای متعدد وبسیار شکیل،مبلهای گرانبها که طلبه حتی نتوانسته بود قیمت آنها را حدس بزند . در حیاط خانه آنها سه ماشین مدل بالا دیده بود ،سر سفره کمی هم احساس خودکم بینی کرده بود وحتی بسیار مراقب بود تا بگونه ای غذا بخورد که روی لباسهایش نریزد وهمین شرایط باعث شده بود هیچ لذتی نبرد حتی شاید او الان هم احساس گرسنگی میکند،حتی نمیدانست بعضی از خوردنیهای سر سفره را چگونه میخوردند،وجالب این بود که بعد از شام آن روحانی بلندپایه فرزند خود واین طلبه را به تحمل سختیها در راه علم دعوت کرده بود وحتی گفته بود که ساده زیستی روحانیت تمام سرمایه حوزه است والبته تاکید کرده بود که بخاطر مصلحت و تکلیف مجبور شده است به نظام اسلامی کمک کند واز اینکه کمی از حوزه دور است ناراحت است.
4-شاید او برای خرید لوازم روزمره به بازار رفته بود،او و هم حجره اش ماهانه مبلغی را برای خرید کنار میگذاشتند وخرید بعهده او بود معمولا آنها سیب زمینی،گوجه،پیاز،تخم مرغ ،برنج، نان،قند وچای و... میخریدند گاهی که وضع بهتری داشتند میوه هم در حجره آنها پیدا میشد آنها معمولا در بخشی از سال که هندوانه دربازار پیدا میشد خوشحال بودند هندوانه در قم معمولا ارزان بود وحتی گاهی میشد کیلویی صد تومان آن را خرید اما بازار امروز متفاوت بود تخم مرغ که از غذاهای اصلی آنها بود قیمت تساعدی بخود گرفته بود میخواست گوجه بخرد و املت درست کنند اما قیمتها طوری بود که از خرید آن صرف نظر کرد حتی بسمت میوه ها نرفت چون وضعیت آنها معلوم بود ،اما او بفکر خود نبود بالاخره آنها با قناعت سر میکردند اما بفکر کسانی بود که در سفرهای تبلیغی آنها را دیده بود برخی از خانواده را دیده بود که چند فرزند دارند وپدر خانواده کارگری ساده و متدین است .او که معمولا اخبار تلویزیون را با علاقه دنبال میکند امشب حوصله نداشت تا از طریق اخبار از بحران اقتصادی غرب باخبر شود.
5-شاید او دختری را دوست دارد آن دختر یکی ازآشنایان دور آنهاست با خانواده آنها رفت و آمد ندارند او در یک مراسم مذهبی بصورت اتفاقی دختر را دیده بود بنظرش دختر خوبی می آمد اما مشکلی در کار بود اول اینکه خانواده آنها پولدار بود و تا حدی فاصله طبقاتی داشتند شاید میتوانست با قول اینکه میتوانم با درس خواندن وضع مناسبی را برای دختر فراهم کنم میتوانست مشکل اول را حل کند پدر دختر نیز منطقی بنظر میرسید اما مشکل دوم سخت بنظر میرسید دختر مانتوی بود وتا بحال چادر سر نکرده بود حتی بلد نبود چادر را استفاده کند،فکر اینکه این مساله را برای خانواده اش طرح کند وی را آزار میداد خانواده آنها مذهبی وسنتی بود آنها در زمینه حجاب سختگیریهای اساسی داشتند میترسید طرح این مساله واکنش سخت خانواده را بدنبال داشته باشد ،خواهر کوچک او که محرم رازهایش بود نیز نمیتوانست با این مساله کنار بیاید خواهر او یکی از دوستانش را برای برادرش در نظر گرفته بود ،از سوی دیگر حتی نمیدانست چگونه میتواند به آن دختر برساند که اورا دوست دارد تصور اینکه آن دختر با شخص دیگری ازدواج کند برایش قابل تصور نبود.
ساعت یک بامداد است هوا گرچه خنک و مطبوع است اما پله با سنگ مرمر پوشانده شده است و پاهای او احساس سرما میکند بلند میشود تا به حجره برود احتمالا تصمیمهایی گرفته است ومیخواهد از نو شروع کند.
